کد مطلب:315147 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:205

تحویل گرفتن پول به وسیله حضرت عباس
مرحوم حجت الاسلام جناب آقای مجد، پدر مرحوم شیخ مرتضی زاهد در سفرنامه ی خطی خود - كه نزد عموی بزرگوارم آقای حاج سید محمد كسائی خرازی موجود است و من خلاصه ای از آن را ذكر می كنم - نوشته است:

به كربلا مشرف شدم، خواستم به حرم حضرت عباس علیه السلام بروم، اول كرامتی كه از آن بزرگوار مشاهده كردم این بود كه در بازار روبه روی قبر مرحوم جنت مكان آقای آقا سید محمد مجاهد دكان سلمانی بود و سكویی داشت كه شخصی روی آن سكو نشسته بود و انار می فروخت.

بنده مشغول خواندن فاتحه بودم، دیدم چند نفر از زن های عرب همراه دختری آمدند و انار خریدند. بعد از وزن كردن انار، دختر دست برد كیسه ی پولش را از جیبش بیرون آورد و پول انارها را در همیان ریخته و رفتند و داخل صحن شدند.

من هم از پشت سر آنان داخل صحن مطهر شدم، دیدم آنان حلقه زده، مشغول خوردن انار هستند. از قرار معلوم بعد از خوردن انار، دختر دست در جیب خود می كند و می بیند كیسه ی پولش نیست. دو دستش را بر سر می زند و فریادش بلند می شود. سراسیمه و شیون كنان نزد انارفروش می رود. انارفروشی كه از جریان اطلاعی نداشت، اظهار بی اطلاعی می كند.

حقیقت امر این بوده كه شاگرد سلمانی كیسه را برداشته و داخل دكان برده و



[ صفحه 372]



مخفی كرده بود. ولی دختر و همراهان او كه از جریان مطلع نبوده اند، گریبان شخص انارفروش را گرفته و از او كیسه ی پول را می خواستند.

آن بیچاره هر چه قسم می خورد كه كیسه تو را ندیده ام، آنان قبول نمی كنند.

سرانجام دختر می گوید: بیا برویم حرم حضرت عباس علیه السلام آنجا قسم بخور تا من قبول كنم.

شخص انارفروش در كمال خاطر جمعی راه می افتد تا در حضور حضرت عباس علیه السلام قسم بخورد.

آن دختر وقتی آرامش او را می بیند، می گوید: قسم نخور، من یقین كردم تو از كیسه خبر نداری وگرنه با این جرأت برای قسم خوردن حاضر نمی شوی، تو برو دنبال كارت، من می روم كیسه ی پول را از خود حضرت عباس علیه السلام می گیرم.

آن دختر وارد حرم مطهر می شوم و فریاد می زند: یابن امیرالمؤمنین! من كیسه پولم را از تو می خواهم.

یك مرتبه صدای كیسه ی پول پیش پای او بلند می شود. نگاه می كند، می بیند كیسه ی پول خودش است. آن را برداشته هلهله كنان به دكان انارفروش می آید و از انارفروش عذرخواهی می كند و می گوید: من كیسه ی خود را از حضرت عباس علیه السلام گرفتم.

آن جوان سلمانی تعجب می كند، فوری به داخل دكان می رود و می بیند كیسه ی پول وجود ندارد.

جوان مذكور نزد صاحب كیسه می رود و جریان را شرح می دهد و به همین مناسبت در آنجا تا سه شب چراغانی می كنند. [1] .



[ صفحه 373]




[1] روزنه هايي از عالم غيب ص 86.